شهید, زندگی نامه شهدا, عمومی

‌زندگی نامه شهید اسماعیل کریمی نژاد

تصویری از شهید کریمی نژاد

بسم الله الرحمن الرحیم

شهید اسماعیل کریمی نژاد در شهر مذهبی استهبان در سال ۱۳۳۹ پا به عرصه وجود نهاد. در سن ۷ سالگی به مدرسه رفت، تا کلاس سوم راهنمایی به درس خواندن ادامه داد. بعد به علت اینکه پدر شهید کشاورز بود به کمک پدرش رفت و درس را رها نمود. بعد از آن هم همراه برادرش به شغل رانندگی پرداخت. شهید از همان اول که خودش را شناخت، علاقه شدیدی به خاندان اهل بیت داشت.

تصویری از شهید کریمی نژاد
تصویری از شهید کریمی نژاد

- کمک به محرومان

 همیشه با اینکه درآمد زیادی نداشت، به محرومان کمک می‏کرد و از هیچ کمکی در راه خدا دریغ نمی‏‌نمود.

از قول برادرش که می‏‌گوید وی مدت سه الی چهار سال که با من به شغل رانندگی آمده بود، همیشه در بین راه به نوارهای مذهبی گوش فرا می‌داد، در بین راه حتی در آن زمان طاغوت، هر پیاده‌ای را در راه می‏‌دید سوار می‏‌نمود.

حتی  بعضی وقت‌ها هم به بعضی از این مسافران که تشخیص می‏داد پول ندارند به آن‌ها کمک مالی می‌‏کرد.

- مبارزه با طاغوت

اما در رژیم شاه درهمان اوایل انقلاب فعالیت چشمگیری داشت و همیشه با راننده‌هایی که در خط اسلام نبودند به بحث و مجادله می‌‏پرداخت و سعی می‏‌نمود تا آن‌ها را به راه اسلام بیاورد. برادرش می‏‌گوید موقعی که به شهری می‏‌رسیدیم در همان شهر به راهپیمایی  و مبارزه می‌‏پرداخت.

 در سال ۱۳۵۸ در زمان انقلاب به خدمت سربازی رفت و در شهر مقاوم آبادان به خدمت مشغول شد و حتی یکی از خاطرات سربازی شهید این بود که در همان پادگان با بعضی از این افراد که در خط اسلام نبودند به مبارزه می‏‌پرداخت  و چه‌بسا که با آن‌ها به دعوا می‌کرد. چند مرتبه هم او را تهدید کرده بودند که تو را به جای دورتری  می‏فرستیم.

در همان پادگان آنقدر مبارزه کرد که او را جریمه نمودند و به قسمت مشکل‏تری انتقال دادند و شهید در پادگان ارتشی از همان اوایل دعای کمیل و مراسم مذهبی برپا می‏‌نمود.

- شور و اشتیاق برای رفتن به جبهه

تصویری از شهید کریمی نژاد با تعدادی از رزمندگان در جبهه‌های جنگ
تصویری از شهید کریمی نژاد با تعدادی از رزمندگان در جبهه‌های جنگ

بعد از خدمت سربازی هم حدود یک سال در دادگاه انقلاب اسلامی‏ شیراز بود. از آنجا که شهید علاقه‌‏ی زیادی به شرکت در جبهه داشت چندین مرتبه به مسئولین اعلام کرده بود که می‌خواهم به جبهه بروم و مسئولین دادگاه به او گفتند که باید این جا بمانی چون که وجودت در اینجا لازم است و شهید تحمل ننمود. به خاطر رفتن  به جبهه از دادگاه استعفا داد.

یکی دو روز بعد به جبهه رفت و مدت شش ماه در لشکر امام حسین علیه‌السلام، در جبهه ماند. بعد هم از آن جا که علاقه به جبهه داشت، به عضویت سپاه درآمد.

مکررا در حال رفت و آمد به جبهه بود. بعد از اینکه از جبهه آمد ازدواج نمود و بعد از مدتی دوباره به جبهه رفت.

 تا اینکه از جبهه برگشت و مدتی در سپاه ماند و نتوانست در شهر تحمل نماید و چون که عشق به جبهه داشت و عاشق امام حسین علیه‌السلام بود.

- شهادت

تصویری از شهید کریمی نژاد با تعدادی از رزمندگان در جبهه‌های جنگ
تصویری از شهید کریمی نژاد با تعدادی از رزمندگان در جبهه‌های جنگ

هیچ علاقه‌‏ای به خانه و زن و فرزند نداشت. از سپاه تقاضا نمود که می‌خواهم به جبهه بروم، این مرتبه چون صاحب فرزند شده بود، همسرش از رفتن وی به جبهه جلوگیری می‏‌کرد. شهید می‌‏گفت: (فرزند من عزیزتر از اسلام و قرآن نیست و باید به جبهه رفت و به ندای امام عزیزمان لبیک گفت.)

تا این که در تاریخ 64/12/3 با تلاش زیاد به جبهه رفت و بعد از ۱۵ روز که در جبهه بود سرانجام در تاریخ 64/12/18 هنگامی که با برادران شناسایی، به شناسایی نیروهای دشمن ‏رفته بودند ساعت دو بعد از ظهر روز پنج شنبه به ملکوت اعلی پیوست و به فیض عظیم شهادت نایل آمد. روحش شاد و راهش پر رهرو باد.

والسلام علی من اتبع الهدی

65/1/18

مصاحبه با مادر شهید اسماعیل کریمی نژاد

شهید کریمی نژاد
شهید کریمی نژاد

1. علت اینکه نام ایشان را اسماعیل گذاشتند چه بود؟

برای این‏که قلب و دلمان باخدا بود. برای این که می‏‌خواستیم از همان لحظه اول که صاحب فرزند شدیم، بدهیم در راه خدا، برود در راه اسلام، اسمش را اسماعیل گذاشتیم.

2. از زمانی که کوچک بودند اگر خاطره‌ای دارید برای ما تعریف کنید؟

خاطره‌اش این بود که همش قلب و نیتش و همه چیزش باخدا بود. محبتش، مهرش، نمازش، عبادتش، مسجدش.

از اخلاقش که دیگر نگفتنی است این قدر مادر پرست، این قدر دلسوز برای اقوام، بود که هرجا که می‌‏رفت، وقتی از شیراز می‏‌آمد به خانه تمام اقوام، برای دیدن اقوام می‏رفت.

3. تحصیلات ایشان چقدر بود؟

تا نه کلاس درس خواندند. به او گفتم مادر تو نه کلاس درس خواندی بیا راحت بشین یک نان راحتی بخور.

گفت : یعنی می‏‌گویی بروم پشت میز بنشینم من. نه من این قدر نان از خدا می‏‌خواهم خدا هم به من می‌‏دهد. من برای خدا می‏‌خواهم بروم برای دین برای قرآن، برای اسلام.

از درب کوچه آمد داخل خانه آمد، دید من لیوان برداشتم زیر شیر آب می‏‌خواهم آب بخورم گفت: مادر گفتم: بله، گفت: برو از خانه‌ی برادرم یک آب خنکی بیاور، رفت از برادرش که حاجی حسین باشد مادر دارد آب گرم می‌‏خورد بیا برو یک یخچالی براش بخر.

آمد خانه گفت مادر، گفتم بله، گفت هرچه می‏‌روم خانه خواهرم همه‌اش نشسته دارد لباس می‏‌شوید فردا کمردرد می‌‏گیرد اجازه می‏‌دهی این لباسشویی را برای او ببرم. دل سوز همه بود. شبی گذاشت روی شانه‌اش و برداشت و رفت. همه‌اش باخدا بود.

دوران سربازی در آبادان بود. برادرش حاجی حسین می‏‌خواست برود آبادان ، گفت: مادر می‌‏آیی   برویم پیش اسماعیل؟ ده روز آبادان بود. دو ماهی بود پدرش فوت کرده بود که آمد. وقتی آمد گفت مادر گفتم بله گفت مادر یک‌بار گندمی‏ برای آسیاب کردن خریدم.گفتم این گندم را آرد کنید ببرید بگذارید توی خانه که پدرم مرده شما سختی نکشید.

مگر این قدر دلسوز بود برای همه. می‏گفت مادر ناراحتی نکشید ها؟ می‌گفتم نه مادر پدرتان رفته شما ماشاالله پنج تا هستید من سختی نمی‏‌کشم. من الان هر وقت می‏‌گویند بیا این خانه رو درست کن، جایتان سبز بود من رفتم کربلا خیمه‌ی حضرت زینب (س) ،دیدم خیمه‌ی حضرت ام‌البنین مادر ابوالفضل را دیدم یک اتاق کوچکی مال حضرت زینب (س) و ام‌البنین مادر ابوالفضل بود.

از سپاه شیراز، او توی سپاه شیراز بود یک دفعه به سپاه گفت: نامه بده که می‏‌خواهم بروم جبهه. سید جلیل به او نداد گفت تو که تو جبهه هستی برو دیگه خواهش نکن، گفت پس می‌‏روم از استهبان می‏‌گیرم از بس که هولکی بود که می‏‌خواست برود از پشت تلفن خداحافظی کرد و رفت برای جبهه.

4. نماز جماعت و جمعه کجا می‏رفتند؟

تا اینجا بود مسجد جمعه استهبان می‏رفت.

5. شغل ایشان چه بود؟

اول که مدرسه می‏‌رفت بعدا که رفت سربازی و آمد برای سپاه زمانی که پدرش می‏‌خواست بیابان برود با او رفت گاهی برای تنوع می‏‌رفت با پدرش که کار درخت می‏کرد، مدرسه می‏‌رفت.

6. بعد از شهادت ایشان از شهید خواب دیدید؟

 یک زود گذری رد می‏‌شود می‏رود، خوابش می‏‌بینم چون که همه‌اش برایش نماز می‏خونم. سوره‏ی قرآن می‏‌خوانم. اما نمی‌توانم روی قبرش بروم پایم درد می‌‏کند. چشمم هم از بین رفته نمی‏‌بینم.

7. چند بار به جبهه اعزام شدند؟

همه‌اش جبهه بود، شیراز بود، اینجا(استهبان) نبود. هفته‌ای یک‌بار می‏‌آمد اینجا دیدنی و دو مرتبه می‌‏رفت شیراز، سرخانه و زندگیش می‏‌رفت.

8. مسوولیت ایشان در جبهه چه بود ؟

 من که جبهه نبودم خبر ندارم.

9. در مورد امام خمینی نظرشان چه بود صحبت می‏‌کردند؟

امام خمینی (ره)
امام خمینی (ره)

بله همه چیز. عروسی برادرش بود آن موقع ها هم که داماد را با عروسی و دایره و این‌ها از حمام بیرون می‌‏آوردند آمد درب حمام گفت هیچ کس حق ندارد شعر بخواند همه‌اش بگویند برای امام خمینی صلوات.

10. مجرد بودند؟

 زن گرفتند ازدواج کردند حدود دو سال طول کشید که شهید شدند دوتا فرزند شهید دارند بچه اولشان یک‌ساله بود که پدرش شهید شد.

11. آخرین بار که می‏‌خواستند به جبهه بروند چه صحبتی با شما کردند؟

تصویری از شهید کریمی نژاد با همرزمشان
تصویری از شهید کریمی نژاد با همرزمشان

 همش می‏‌گفت می‏‌خواهم جبهه بروم.

 بعد از چهار ماه وقتی رفتم توی اتاق، دیدم یک عکسی گرفته گذاشته توی جعبه و رفته. همه‌اش می‏‌گفت می‏‌خواهم به جبهه بروم من هم می‌گفتم تو توی جبهه هستی.

 از سپاه شیراز شما سوال کنید ببینید رفتارش چطور بود؟ کردارش چگونه بوده؟

12. بعد از شهادت ایشان با مشکلی مواجه شدید که به شهید متوسل شوید مشکلتان حل شود؟

سوره مبارکه آل عمران آیه 169
سوره مبارکه آل عمران آیه 169

همه چیز، همه مرادی می‌‏دهد.

این همسایه‌مان می‌‏گفت بچه‌ام اسیر بود من هم مشهد بودم می‏‌گفت همان وقت داشتند اسرا آزاد می‏‌شدند می‏‌آوردند توی حرم حضرت رضا علیه‌السلام آن‌ها را طواف می‏‌دادند و آن‌ها را برمی‌گرداندند می‏‌گفت : رفتم روی قبرش گفتم: اسماعیل دعا بکن تا بچه‌ام بیاید تا بفهمم هست برایت صدتا صلوات می‌‏فرستم.

می‏‌گفت آمدم خانه روز دیگر برایم خبر آوردند گفتند بچه‌ات آزاد شده. می‌‏گفت آرامش نداشتم نمی‏‌فهمیدم کجا هستم صبرم نیست که بچه‌ام بیاید می‏‌گفت دو مرتبه هم رفتم گفتم اسماعیل یک کاری بکن تا بچه‌ام بیاید که دیگر جانم به لبم رسیده می‌‏گفت روز دیگر دیدم روی دستشان هست و دارند او را می‌‏آورند.

این قدر می‏‌روند مراد از او می‌‏گیرند، شمع روشن می‏‌کنند، که اثر شمع روی سنگ قبرش هست‌. بچه برادرش مریض بود او را برده بودند دکتر، دکتر جوابش کرده بود. بعد آمده بود برده بودش روی قبر برادرش گفته بود این بچه‌ی من دیگه خودت می‏‌دانی بچه‌اش قشنگ بلند شده بود نشسته بود( شفا یافته بود). دکتر که او را برده بودند دکتر گفته بود چه کار کردی مشهدی خلیل که بچه‌‏ات خوب شد، گفته بود بردم سر قبر برادرم.

همه چیزش خوب بود، با عبادت، باخدا، با معرفت، قوم پرست، قوم شناس، با برادر، با خواهر، با همه صاف و یکرنگ و دل رحیم بود. اگر یک حبه قندی داشت می‏‌خواست تا همه بخورد. کمک به همه می‏‌کرد همه جوری با نماز، با عبادت، باخدا .

13. چند سال داشتند که شهید شدند؟

تقریباً ۲۶ سالی داشت

14. در چه عملیاتی؟

 نمی‌‏دانم توی سنگر بوده کسی برای من نگفت.

 آمدند برایم بگویند، گفتم هیچی نگویید که من طاقت ندارم الان روحم می‌‏رود. مشهدی خلیل ( برادر شهید) توی سپاه بود همه‏‌ی شهیدان هم زیر دست او بود. زن مشهدی خلیل آمد برایم بگوید گفتم هیچی برایم نگو اذیتم نکن که الان روحیه‌ام می‌‏‏رود.

وقتی که ما بردند توی سپاه گفتم که بچه‌ام را بگذارید ببینم. سر صندوق را که برداشتند دختر برادرم همراهم بود نتوانست ببیند سر و صورتش سوخته بود، ریشش سوخته بود.

 گفتم بدن امام حسین علیه‌السلام سه روز در آفتاب بود بدن بچه‌ی من ۱۳ روز در آفتاب تابستان باشد فدای سر امام حسین علیه‌السلام، فدای سر علی اکبرامام حسین علیه‌السلام، خودم از خدا خواستم.

یک موقعی هم اینجا نشسته بودم اول انقلاب بود گفتم خدا کاش من یک بچه کوچیکی داشتم بدهم در راه تو که فردای قیامت در حضور حضرت زهرا سلام الله علیها روسفید باشم.

خودم از خدا خواستم، اوهم از دل و جان از خدا خواست از بس عجله داشت با تلفن از برادرش خداحافظی کرد ورفت برای جبهه.

شهید کریمی نژاد با همرزمان
شهید کریمی نژاد با همرزمان

هم‌سنگرانش آمده بودند منزلش برای همسرش گفته بودند که این طور شده من گفتم طاقت ندارم برایم هیچی نگویید.

شهید جواد عرب و شهید کریمی نژاد

تصویری از شهید کریمی نژاد و شهید عرب
تصویری از شهید کریمی نژاد و شهید عرب

در این تصویر شهید عرب و شهید کریمی نژاد با سایر دوستانشان هم سفره، هستند. در اینجا شهید کریمی نژاد به شهید عرب می‌گویند تو بعد از من شهید خواهی شد و مقبره‌ات نزدیک مقبره من خواهد بود و دقیقا همین اتفاق رخ می‌دهد.

آیت‌الله بهجت می‌گویند، شهدا خودشان اختیار موت دارند و زمان مرگشان را می‌دانند.

مقبره شهیدان کریمی نژاد و عرب
مقبره شهیدان کریمی نژاد و عرب

 

بسم الله الرحمن الرحیم

وصیت نامه

اول سلام به ائمه اطهار و بعد سلام به رهبر کبیر امام خمینی و یارانش  و بعد سلام به شهدا و بعد سلام به تمام قومان و دوستان، آشنایان

خدایا با آگاهی کامل و انجام وظیفه به جبهه رفتم تا با جهاد در راه تو از میهن اسلامی دفاع کنم که برای اعتلای دین حیثیت اسلام که نعمت‌های بی‌پایانت را به ما بخشیده‌اید. نعمت شیعه بودن و نعمت رهبری آگاه و نعمت انقلاب اسلامی ‏و نعمت جنگ که در این جنگ فرهنگ اسلام پیدا شد که در طاغوت به یغما برده بودند از ایثارهای این برادران مخلص که باهم اتحاد دارند خلاصه این دنیا وفا ندارد باید در راه خدا جهاد کنید و به ندای اسلام لبیک بگویید.

خوشا آنان که با فرمان رهبر بسیج جبهه‌ها گشتند و رفتند

خوشا آنان که از سنگر به سنگر امان از کفر بگرفتند و رفتند

خوشا آنان که در شب‌های آخر نیایش باخدا کردند و رفتند

خوشا آنان که در تکبیر آخر امان خویش را خوانند و رفتند

من خواهشی که از فامیل‌هایم دارم مبادا چیزی بگویید که ضدانقلاب سوع استفاده کند.

در آخر از مادرم، همسرم و برادرهایم، فامیل، دوستان و آشنایان می‏‌خواهم که مرا حلال کنند. ضمنا یک قطعه عکس با برادر جواد عربی گرفته‌ام بیاورید به روی قبرم.

خداحافظ امام و یارانش

امام و یارانش را تنها نگذارید و دعا کنید.

در ضمن قبرم ، استهبان باشد مبادا کسی ناراحت شود (مسئله‌ای که خودم می‏‌دانم).

- دست نوشته شهید اسماعیل کریمی نژاد

دست نوشته شهید کریمی نژاد
دست نوشته شهید کریمی نژاد

برای فتح کربلا پیش به سوی جبهه‌ها

آگهی پذیرش دانشجو

دانشگاه کربلا وابسته به مجتمع جهانی اسلامی دانشجو می‏‌پذیرد.

شرایط ثبت‌نام

  1. سن مطرح نیست. ازحسین فهمیده ۱۴ ساله تا حبيب ابن مظاهر ۹۰ ساله
  2. شغل حزب‌الله
  3. مدرک ایمان به خدا

ضمنا از این دانشگاه دانشجویان با مدرک شهادت فارغ‌التحصیل می‏‌شوند. از کلیه کسانی که مایل‌اند در این دانشگاه ثبت‌نام نمایند خواهشمند است به مقرهای سپاه پاسداران یا بسیج مراجعه فرمایند.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *